جریان آب، بازمانده ی یک کشتی شکسته ای را به ساحل جزیره دورافتاده ای برد. او به درگاه خدا دعا می کرد تا او را ببخشد...
ساعتها به اقیانوس چشم می دوخت تا شاید نشانی از کمک بیابد، اما کمکی نبود . . .
بالاخره ناامید شد و تصمیم گرفت کلبه ای کوچک بسازد.
روزی هنگام بازگشت به کلبه از جستجوی غذا، خانه ی کوچکش را در آتش یافت.... دود زیادی از آن به آسمان بلند شده بود!
بدترین چیز ممکن!
بسیار اندوهگین شد. «خدایا! . . . چرا؟»
صبح روز بعد او با صدای بوق کشتی از جای برخاست. کشتی آمده بود تا او را نجات دهد.
مرد پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها گفتند: «علامت دودی را که فرستادی، دیدیم»
اگر کلبه شما در حال سوختن است، به یاد بیاورید که شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
نویسنده » علی » ساعت 4:50 عصر روز دوشنبه 88 فروردین 17